در یک دوره هایی از زندگی به این نتیجه می رسی همه چیز با آنچه گمان میکردی فرق دارد. اکنون جهان من سراسر پر از نقاشیهایی است که همه را خودم نکشیدهام و زندگیام سرشار از دغدغههایی است که ناخواسته مسیر زندگیام را تغییر دادهاند. البته راستش را بخواهید همهاش هم اینطور نیست بخشی از آنها با خواستههایم پیوند میخورد. و سی ساله می شوی و به این نتیجه می رسی بدون اینکه لازم به انجام کار خاصی باشد اتفاقات خاص برایت رخ می دهد.
دلم میخواهد یک کاغذ و خودکار بردارم و خاطراتم را بنویسم اما چیز زیادی یادم نمیآید؛ بس که زود گذشتهاند آن روزها. کنترل تلویزیون را به دست میگیرم، حتی بعضی از برنامهها هم از دیروز صحبت میکنند. مثل روزنامههای امروز که کاغذ باطله فردا میشوند. رویدادهای دیروز زندگی برایم خاطره شدهاند و من امروز رو به روی آینه، در خلوت و کنج اتاق یا حتی وقتی در شلوغ ترین مکان ها نشسته ام آنها را مرور میکنم. بعضی از حرفهایمان نیز در جمعهای دوستانه از باب نوجوانی و سالهای قبل است و با این جمله شروع میشود: یادش بخیر...
سی سالگی یعنی همین! همان برههای که انسان را به تفکر وادار میکند. و مرا عجین کرده با تأملی که پیش از این در خود سراغ نداشتهام. سی سالگی خطِ مرزی تکامل شخصیت است همان دوره ای است که درست مثل شهریور که دقیقا نمیدانی چه حال و هوایی باید داشته باشی سردرگمی. مدام برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی که ببینی تا این لحظه چه کرده ای. اینروزها احساس میکنم محافظه کار تر شده ام و مدام به عواقب کارهایم فکر میکنم. انگار یک چرتکه دستم گرفته ام و مدام رفتارم را میسنجم. دیگر از اشتباهات عجیب و غریب خبری نیست حتی اشتباهاتم هم رنگ و بوی عاقلانه تری میگیرند.
این چند سال اخیر(شاید هم همه عمرم)، خیلی از خودم دور بودم. مثل مادری که هر روز کودکش را در خانه تنها می گذارد و به خرید میرود و مدام به کودکش وعده می دهد که زود برمی گردم... من با خود چنین کرده ام!!! هر روزم را با سرعتی زیاد مشغول چیزی غیر از خودم بودم و هر روز خدا به خودم وعده داده ام که زود بر می گردم! اما دریغ... که حتی از آینه هم فرار کرده ام! گاهی آن چهره ای که از آینه بمن خیره نگاه می کند را نمی شناسم. انگار هر بار که با سرعت از جلوی آینه فرار می کنم، او همانجا می ایستد، منتظر تا شاید بالاخره یک بار بتواند مرا برای یک صحبت چند دقیقه ای پیدا کند...
***نقطه سر خط: اینکه آدم کی و کجا، چرا و چگونه سی ساله شود خیلی مهمتر از این است که آدم فقط سی ساله شود. ***
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرفهایی است برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورائی هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب واقعی خویش را بیابند.